یه لحظه هایی هست.......
.
.
.
.
.
یه روز نشستی پیش همسر و بچه هات میگی و میخندی تا اینکه.......... داری با بچه هات کشتی میگیری.........یهو تلوزیون فیلمی پخش میکنه که بازیگرش هم اسم منه........اونجاس که خاطره هامون بدجور برات زنده میشه.....اون میم مالکیت ته اسمم پیش چشمات رژه میره.......بدجور یادم میافتی.........اونجا حالت دیدنیه

 

این سکوتو این هوا و این اتاق...شب به شب بخاطرم میاردت...توی این خونه هنوزم یه نفر نمیخواد باور کنه ندارتت...نمیخواد باور کنه تو این اتاق دیگه ما باهم نفس نمیکشیم...زیرلب یه عمر میگه با خودش ما که از همدیگه دست نمیکشیم...به هوای روز برگشتن تو ..سر هر راهی نشونه میکشه ...با تمام جاده های رو زمین.. رد پاتو سمت خونه میکشه...
من دارم هرروزمو بدون تو با تب یه خاطره سر میکنم ...باخودم بجای تو حرف میزنم... خودمو جای تو باور میکنم ...توی این خونه به غیرازتو کسی دلشوبامن یکی نمیکنه... من یه دیوونه ام که به جز خیال تو... کسی با من زندگی نمیکنه... تو سکوت بی هوای این اتاق ...شب به شب به خاطرم میارمت ...خودمم باور نمیکنم ولی... دیگه باورم شده ندارمت..........